پایان خوش...

هر نوری هر چه قدر هم ناچیز باشد بالاخره روشنایی است.

پایان خوش...

هر نوری هر چه قدر هم ناچیز باشد بالاخره روشنایی است.

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

پایان خوش

جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۳۶ ق.ظ

دیگه فایده ای نداره.

نمی‌تونم درستش کنم.

۲۴ شهریور ۹۶ ، ۰۳:۳۶
raghed nshr

۹۴

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ب.ظ

امروز با رئیس حراست بحث‌م شد. در واقع اون شروع کرد به دعوا کردن با من. نهایتاً تونستم کمی اخم کنم و همین. چون نه فقط قصد ندارم تا حد ممکن با کسی دعوا کنم بلکه یکی دو روز هم بیشتر قرار نیست بمونم تو اداره و چرا باید بیخودی از کارم دفاع می‌کردم؟ که در واقع خیلی هم قابل دفاع نبود. چون هرچند قوانین مسخره‌ای وجود داشته باشه که بقیه رعایت نمی‌کنن، اما من این شانس رو نداشتم که رعایت نکنمش و کسی نفهمه. واضح‌تر بگم اینکه نباید موبایل هوشمند (به قول خودشون) میبردم با خودم سر کار. و معمولاً هم با موبایلم کاری ندارم، الا امروز که رئیس حراست اومد و دید هندزفری تو گوشمه و دور میزم چرخ زد تا موبایلی که بهش وصله رو ببینه. :)

 

 

چی بهتر از این؟! اگه قبلش حالم خوب بود و خوشحال بودم چون دارم به پایان کارم نزدیک میشم و از "خوشحالی" مثل بادکنکی که با آب پر بشه، پر شده بودم. حراست اومد و چند تا سوزن بهم زد و فیییییش. خالی شدم. :|

 

 

راستش اینطور فکر می‌کنم که واقعاً اتفاق مهمی نیفتاده و به هر حال یه بدشانسی بوده و واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد و حتی اتفاق‌های بدتر از این یا روزهای قبل یا روزهای آینده افتادن و میافتن واسه همه و چیز عجیب و کشنده‌ای نیست ولی خب تا همین الان که ساعت 23 و پونزده دیقه س حالم جا نیومده خیلی. ظهری هم با بچه ها حرف میزدیم تو گروه (سر یه موضوع دیگه) و چند تا خنده‌ی از ته دل هم داشتم ولی پر شدن دوباره از شادی یه کم زمان بره. مخصوصاً که همین چند روز پیش یه اتفاق ناجوری افتاد که گفتن نداره...

 

 

 

ولی خب. آدم با این چیزا طوریش نمیشه. و "مجبوره" طوریش نشه و چاره‌ی دیگه‌ای هم نداره. ولی امیدوارم یه روز بتونم شرایط م رو کمی تغییر بدم... هرچند میدونم میدونم از بعضی اصطکاک ها هیچوقت گریزی نیست. و هرچقدر هم لبخند بزنم و ادای آدمای مهربون و "طوری نیست."، "اشکال نداره"، و "ریلکس" رو دربیارم بازم قرار نیست جایزه‌ای بگیرم. هرچند انتظارش رو داشته باشم. D:

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳
raghed nshr

کی برسد بهار تو؟

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۲۲ ق.ظ

این تیتر یکی از تیترهای وبلاگ الهامه. قسمتی از یک بیت. از مولوی.
این‌هاش مهم نیست. اینش مهمه که این یکی از جمله‌هاییه که کنار کلی جمله و کلمه‌ی تیکه پاره گاهی تو سرم چرخ می‌خورن و گاهی تمام روز و شب تکرار می‌شن:
کی برسد بهار تو
کی برسد بهار تو
کی برسد بهار تو
___
و نکته‌ی بی ربط دیگر اینکه... که... که... که...
من نمی‌دونم به چه زبونی باید به خدا باید بگیم غلط کردم و چند تا متکا باید از گریه خیس شه و چقدر قلب آدم مچاله و کوچیک شه و تا چه حد لازمه دلمون بخواد هیچوقت به دنیا نیومده بودیم و چقدر احساس حقارت باید کنیم تا خدا باورش بشه که چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر و چقدر... ؟

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۲۲
raghed nshr