سرو و صنوبر شرمنده ما
با جناب معین داریم مشق فردا رو آماده میکنیم و تصمیم گرفتیم واسه تموم شدن آذر لحظهشماری کنیم. طوری که انگار بعدش خبریه. انگار بعدش هوا خوش و زمین سبز و نه سرد و نه گرم و همیشه بهار و همهی این حرفای قشنگ بشه.
---
استرس بیهودهای برای فردا دارم و خوانندگان همراهی نمیکنن. (۱۱:۵۴)
---
گرسنه نیستم اما گاهی "خوردن" فقط جوابه. (۰۰:۱۴)
---
من آدم تنها موندن نیستم. دلم خوابگاه میخواد و دانشجوها رو. رفتن و کتری گذاشتن روی گاز و پچ پچ کردن توی راهرو رو. اون جو و فضا رو میخوام...
اینکه امشب تو خونه تنها هم هستم احتمالاً بی تاثیر نیست روی این فکرا. تا همین هفته پیش یادم نبود خب اومدم یه شهر دیگه و از این بابت هم حق دارم بهم سخت بگذره. ولو تهرانی باشه که قبلش صد بار اومدم. ولی نه اینطوری. به اسم سفر. به اسم تفریح. به اسم دید و بازدید و خوشگذرونی. کوتاه. موقت. گذری.
چرا اینجام :(
"گریه" هم از جوابای خوبه. اما نه تنهایی. نه وقتی کلاسات ۸ صبه. (۰۰:۳۳)